در بسیاری از روایتهای فرهنگی و خانوادگی ما، شخصیتهایی وجود دارند که بار اصلی دشواریها را به دوش میکشند؛ نسلی که همیشه فداکار بوده، بیصدا ایستادگی کرده و مسئولیتهایی فراتر از سهم خود را پذیرفته است. نقی، در این میان، نمادی از چنین نسلیست؛ نسلی که در سکوت، قربانی شد اما این قربانیشدن را بهعنوان نشانهای از بزرگی و ایثار پذیرفت.
اما داستان در همینجا پایان نمییابد. نسل بعد، یعنی نسل بهتاش، در شرایطی متفاوت رشد کرده، اما با همان زخمها. این نسل، در عین اینکه خود محصول همان قربانیشدن است، حالا متهم به بیمسئولیتی و بیتفاوتیست. بهتاشها، نه تنها بار انتظارات ناتمام را حمل میکنند، بلکه در نگاه والدین و نسل قبل، بهدلیل آنکه مسیر متفاوتی در پیش گرفتهاند، گناهکار نیز شمرده میشوند.
در این میان، نباید از نقش افرادی چون “هما” غافل شد؛ شخصیتهایی که خواسته یا ناخواسته، با تأکید مداوم بر گذشته، با یادآوری فداکاریهای نسل قبل، و با تحریک احساس گناه، تلاش میکنند که خواستههای خود را پیش ببرند یا کنترل بیشتری بر شرایط داشته باشند. این وضعیت، شکلی از بازتولید آسیب است؛ چرخهای که در آن، رنج مقدس شمرده میشود و گناه، ارثیست که نسل به نسل منتقل میگردد.
مشکل اصلی آنجاست که قربانیبودن به ابزاری برای مشروعیتبخشی به مطالبهها تبدیل میشود. در چنین فضایی، گفتگو جای خود را به قضاوت میدهد و احساس گناه، جایگزین درک متقابل میشود. فداکاری، اگر از سر انتخاب نباشد، نهتنها فضیلت نیست، بلکه میتواند زنجیری روانی باشد که نسلهای بعدی را از حرکت بازمیدارد.
وقت آن رسیده که این الگو را به چالش بکشیم. باید از خود بپرسیم: آیا ادامهی این چرخه، راهی برای حل مشکلات است یا صرفاً بازتولید درد؟ بیایید به جای تجلیل از رنج و تحمیل گناه، به گفتگو، درک و همدلی روی بیاوریم. شاید تنها در این صورت است که میتوان نسلی ساخت که نه قربانی است، نه گناهکار؛ بلکه انسان است، با حق انتخاب، با مسئولیت، و با آزادی در مسیر زندگیاش.
نظر خود را ارسال کنید