وقتی جهان تندتر میچرخد، ما از خودمان جا میمانیم.
ما در زمانی زندگی میکنیم که همهچیز سریعتر از همیشه اتفاق میافتد؛ خبرها، تصمیمها، رابطهها و حتی رؤیاها. اما در دل این سرعت، چیزی آرام و بیصدا در حال از بین رفتن است: معنا. زندگی پر از حرکت شده، اما کمتر کسی میداند مقصد کجاست.
جهان امروز با وعدهی بهرهوری و پیشرفت، انسان را به مسابقهای بیپایان دعوت کرده است. ما برای سریعتر بودن، از خواب و خلوت و حتی احساساتمان میزنیم. در این شتاب، «بودن» جای خود را به «داشتن» داده است؛ دیگر مهم نیست چه میفهمیم، مهم این است که چقدر تولید میکنیم. در نتیجه، ذهن انسان مدرن پر است از اطلاعات، اما تهی از آگاهی.
فقدان معنا خودش را در شکلهای گوناگون نشان میدهد: افسردگیهای پنهان، روابط سطحی، خستگی مزمن و عطش دائمی برای چیزهای جدید. ما یاد گرفتهایم ظاهر را عوض کنیم تا احساس تهی بودنمان را پنهان کنیم؛ ولی هیچ فیلتر و لبخندی در شبکههای اجتماعی، جای معنا را پر نمیکند. این بحران فقط فردی نیست، جمعی است. جامعهای که ارزشش را در سرعت میبیند، دیر یا زود انسانیتش را جا میگذارد.
بازگشت به معنا، بازگشت به کندی است. یعنی دوباره شنیدن، دوباره نگاه کردن و دوباره حس کردن. یعنی فهمیدن اینکه زندگی قرار نیست مسابقهای باشد، بلکه تجربهای است. وقتی از سرعت کم کنیم، دوباره میفهمیم که لذت، در مسیر است نه در مقصد. و شاید آرامآرام یاد بگیریم که در دنیایی که همه میدوند، ایستادن نوعی شجاعت است.
شاید بحران معنا، نشانهای از این باشد که روح انسان هنوز زنده است — چون تنها چیزی که گم نمیشود، چیزی است که هنوز در پیاش هستیم. زمان آن رسیده که از دویدن دست بکشیم و بپرسیم: «کجا میروم و چرا؟»
شاید پاسخ، آرامتر از آنی باشد که فکر میکنیم.
نظر خود را ارسال کنید